یک پیرمرد به بازی توپ صدا میزنند
خواهر فوت شده اش میپرسد که او چه پلان دارد علیه او انجام دهد
برادرش به شدت به خواهرش میگوید که او را تنها بگذارد
پیرمرد فراموش کرد که چه وقت بازی شروع شد
برادر به پوشه اش نگاه میکند
در میان این همه یادداشت های که گرفته، قرار ملاقات پیدا نمیتواند
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen